پس از ان غروب .....
عمرا تموم شد |
پس از آن غروب رفتن
اسمتو ببخش به لبهام
خواب سبز رازقی باش
عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت آفتابی زد و ویران? دل روشن کرد لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت خیره شد چشم دل از جلو? مستان? او تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت
تو نگاه تو تو نگاه من رنگ باوری نمونده دست زندگی گرد حسرتی روی چهره مون نشونده
عجب عُمرا تموم شد چه دور از هم حروم شد چه خاطرات شیرینی که موند و ناتموم شد
حالا روزگار، با این لطف و حال می گذره خبر نداریم جز سپیدی، موی تیره مون انگار که سحر نداریم
خط به خط فلک روی گونه ها نقش رنج و غم کشیده زندگی چنان ، اشک حسرتی از دو چشم ما چکیده من شکسته، تو شکسته از گذشت عمر و خسته جای پای روزگار، روی گونه ها نشسته تو نگاه تو تو نگاه من رنگ باوری نمونده دست زندگی گرد حسرتی روی چهره مون نشونده
عجب عُمرا تموم شد چه دور از هم حروم شد چه خاطرات شیرینی که موند و ناتموم شد |